هر کس به قدرِ قامتِ زبانش میتصویرد و میتصوّرد، بیتردید نه بیشتر. چرا که «زبان خانهی هستی است» و همه چیز در زبان است و در زبان فهمیده میشود و هرآنچه را تصوّر میکنیم بیرون از زبان است آن نیز در قلمرو زبان و زبانی فهمیده میشود. حتا آنچه را که نمیفهمیم با زبان میفهمیم که نمیفهمیم؛ و این سخنِ ویتگنشتاین دقیق است که درک ما از امرِ واقع زبانی است، هرچند «نحوهی تقریرِ "امر واقع" در بازیهای زبانیِ گوناگون متفاوت است.» طراحیِ گرافیک و ادبیات اموریاند واقعشده و رُخداده. اینک ما با دو جهان روبهروییم، دو قلمرو: ادبیات و طراحیِ گرافیک. و چنان که شاملو از زبان لورکا گفته: «یکی خورشید بود / و آن دیگری، ماه» بسیار به هم مربوط، و بسیار دور از هم، با بازیهای زبانیِ در ظاهر متفاوت با هم، اما در بطن همسان. ادبیات، هم شفاهی و هم کتابی، با حرف و کلمه ساخته میشود و کارشان وصف و گفت و سرود است. چه این آفرینشْ ساختنِ تصویری باشد که مورد نظر نویسنده است، و چه تصوّری باشد در ذهن خواننده و به خواست و ارادهی او، که چند و چونِ آن چندان در یَدِ قدرتِ نویسنده نیست. چرا که خواننده ذهن و زبان خود را دارد، تجربههای خود را، مَنِش و اخلاقِ خود، و روانِ خود، همه بیرون از اراده و دسترسِ نویسنده. در ادبیاتِ مکتوب اما، با حروف، که علائمی قراردادیاند، طرفیم. با علائم نوشتاری. این خطِ صاف و قلمی که الف است شکلی است قراردادی برای «ا»، تا که همه بشناسیم و بیاموزیم و بیاموزانیم. نویسنده با قراردادهای تصویری و همهفهمِ پیشینی (حرف و کلمه) کار میکند و تصاویری میآفریند قابل تصوّر در خیالِ خواننده.
بیشتر >