1. کلمه، بیاعتماد و مردد به زیر پایش مینگرد و تن میزند که به روی کاغذ بیاید. روی کاغذ که میافتد مضطرب و سراسیمه به اطراف میدود و از گوشهی کاغذ آویزان میشود و پایین میپرد. میترسد. حق میدهم. تجربهاش را دارد. میداند عابدینی دل و رودهاش را بیرون میکشد؛ مثل خورشت بارش میگذارد؛ معنایی را که دلخواهش است در او تزریق میکند، بر پایش طوقی میگذارد و دوباره در طبیعت رهایش میکند. بعد مسیر دویدناش را روی کاغذ ثبت میکند. کلمه میداند که اینبار سروکارش با نویسنده نیست که شکارش میکند، با کسی است که مثل مجرمی در سهکنج گیرش میاندازد، کتفاش را میبندد و صورتاش را به دیوار میچسباند و بعد طوری رفتار میکند که انگار به او لطف کرده است. حرف نزن نگاه کن! واژههایی که در قاب تصویر گیر میافتند نفسنفس میزنند و بخار نفسشان بر سطح شفاف کاغذ مینشیند. وقتی کسی عمری کوشیده باشد انتقام تصویر را از کلمات بگیرد عجیب نیست که آنها هم تلافی کنند و حاضر نشوند به توصیفاش تن بدهند. مثلاً واژهای بیارتباط با او را از بین خودشان انتخاب کردهاند که مثل بختک بر کارهایش بیفتد بلکه مهار و نمایندگیاش کند: تایپوگرافی. اما عابدینی به تایپوگرافی چه کار دارد. از کلمات حرفشنوی ندارد. به کلماتی که همهچیز را مینویسند
بیشتر >