وقتی در طول زمان حرکت میکنیم، باوجود تصوری که از گذشت زمان داریم، هر لحظه از زمان تاریخی ارزشی را برای خود ثبت میکند که منحصربهفرد است؛ به همین دلیل نوستالژی یا حسرت برخی زمانهای گذشته و ترجیح آنها به زمان حال وجود دارد. در قرن نوزدهم اروپا و پیش از آن در قرن هجدهم یعنی دو سه قرن پس از نوزایی و تجدد، تصوری در اروپا بهوجود آمد که یونان و برخی تمدنهای گذشته بارورتر و شکوفاتر بودند. اوج این تفکر در نئوکلاسیسیسم آلمان، در نظریهی هنر وینکلمان و در فلسفهی نیچه بود که از بازگشت ابدی و زوال تاریخ گفتند. بعدتر هایدگر در «سرچشمهی اثر هنری» از زوال هنر مدرن گفت؛ آنچه که امروز از نظر بسیاری به اثبات رسیده و هنر پسامدرن بخشی از پاسخ به هیجانزدگی تجدد پس از نوزایی بود.
نیچه به عنوان پدر معنوی پسامدرنیسمِ نظری تأکید کرد که «جدید» لزوماً «مدرن» نیست، مدرن اتفاقاً آن چیزی است که از مفصل زمان در رفته باشد؛ آنچه هایدگر در مقالهی «سرچشمهی اثر هنری» «آغاز دوبارهی تاریخ» در هر لحظه نامید. زمینهی این بحث در خود هنر و نه نظریه، شروع بازتولید و بازگشت به بازنماییهای جدید در فرایند تولید اثر هنری بود. این جریان اغلب در محتوا و در فرم نیز ادامه یافت و باوجود بیانهای نوین هنری، مسألهی اینکه «معاصر چیست» جدی شد. چه در هنرهای زیبا و چه در هنرهای کاربردی
بیشتر >